فقیه بلوچستان علامه محمد شهداد سراوانی
فقیه بزرگ بلوچستان علامه محمدشهداد[1] سراوانی در سال ۱۳۴۲هـ.ق مطابق با ۱۳۰۱شمسی در روستای کهن ملک، از توابع شهرستان سیب و سوران، در خانوادهای متدین دیده به جهان گشود. روخوانی قرآن را در زادگاه خویش از فردی به نام ملا عثمان فرا گرفت.
مقدمات و فارسی را از ملا عبدالرحیم، یکی از بستگان مادری فراگرفت و سپس برای ادامهی تحصیل رهسپار سرباز شد و در روستای دپکور به حوزهی درس عالم برجسته و مجاهد نستوه مولانا عبدالله سربازی -پدر حضرت مولانا عبدالعزیز ملازاده- درآمد و در محضر او کتابهای مبادی علم فقه، مانند قدوری، کنزالدقائق و منیهی المصلی را خواند و در اوایل سال ۱۳۶۰هـ.ق از سرباز به سوران بازگشت.
سفر به شبه قاره هند:
علامه سراوانی برای ادامهی تحصیل، در ذیقعده سال ۱۳۶۰هـ.ق رهسپار شبه قاره هند که زیر استعمار سلطهی انگلیس بود، شد.
ایشان در شهر کویته به کمک قاضی عبدالصمد سربازی که در آن زمان از طرف والی قلات به عنوان قاضی وقت در شهر کویته مشغول خدمت بود، به مدرسه علوم دینی جامعه نصیریه کویته راه یافت و مبادی علوم و فنون از قبیل: صرف میر، نحو میر، شرح مائهی عامل، هدایهی النحو را ظرف یکسال در مدرسه مذکور فراگرفت.
در دانشگاه اسلامی دیوبند:
در سال ۱۳۶۱هـ.ق والی قلات به مولانا محمد شریف کشمیری، مدیر مدرسه جامعه نصیریه اعلام نمود که هیأتی متشکل از ۳۰نفر از طلابی که در سطح بالاتری هستند، را انتخاب و با مخارج والی قلات به دارالعلوم دیوبند اعزام کنند. بنابراین دستور، ۳۰نفر از طلاب مدرسه تحت سرپرستی دو نفر از اساتید برجسته، از ایستگاه راهآهن سیبی به وسیلهی قطار به دارالعلوم دیوبند اعزام شدند که یکی از این ۳۰نفر علامه محمد شهداد سراوانی بود.
علامه سراوانی در سال ۱۳۶۱هـ.ق در دانشگاه دیوبند هند ثبتنام نمود و در رشتههای علم فقه، منطق، کلام، ادبیات عرب و دیگر علوم اسلامی به تحصیل ادامه داد و از محضر اساتید برجسته و نامدار آن دیار از جمله: شیخ الاسلام مولانا حسین احمد مدنی، شیخالادب مولانا اعزار علی، شیخالمعقول و المنقول مولانا ابراهیم بلیاوی و مولانا عبدالسمیع و دیگر بزرگان استفاده نمود و سرانجام در سال ۱۳۶۷هـ.ق برابر با ۱۳۲۵شمسی، پس از پایان تحصیلات عالی در دارالعلوم دیوبند، به ایران بازگشت.
مسؤولیتها و خدمات:
علامه سراوانی پس از بازگشت از هند، در شهرستان سیب و سوران فعالیتهای علمی و فرهنگی خود را آغاز کرد و به تدریس، تبلیغ، حل و فصل خصومتها، مبارزه با مفاسد اجتماعی، پاسخگویی به نیازهای معنوی و گسترش امور فرهنگی و مذهبی همت گماشت.
بر اثر تلاشهای شبانهروزی، شهرت علمی و سخنوری ایشان سراسر منطقه را فراگرفت و مردم از نقاط دور و نزدیک برای استفاده از این مشعل فروزان علم و عرفان گرد میآمدند.
علامه سراوانی در ماه شوال سال ۱۳۶۹هـ.ق از راه آبادان و کویت به منظور ادای فریضه حج عازم حرمین شد و به توفیق خداوند به زیارتخانهی خدا و حرم رسول خدا-صلی الله علیه وسلم- مشرف گردید.
در سال ۱۳۷۵هـ.ق علمای منطقه در سرجو سراوان نسبت به تأسیس مدرسهی دینی مجمع العلوم بحث و تبادل نظر کردند، در آن جلسه که اکثر علمای بلوچستان، بهخصوص علما و رهبران بزرگ فکری و دینی از جمله حضرت مولانا عبدالواحد سیدزاده معروف به حضرت صاحب، حضرت مولانا عبدالعزیز ملازاده، حضرت مولانا قمرالدین ملازهی شرکت داشتند، مقرر گردید که مدرسه در محل سرجو تأسیس شود و علامه سراوانی اداره مدرسه را به عهده بگیرند، اما ایشان بنا بر عللی در سال نخست موفق به ادارهی آن نشدند که به همین خاطر در سال اول حضرت مولانا عبدالواحد سیدزاده مسؤولیت ادارهی آن را پذیرفتند، سال بعد علامه سراوانی از سوران به سرجو منتقل شدند و ادارهی این مرکز علمی را به مدت ۲۵سال (تا سال ۱۳۶۰شمسی) بر عهده داشتند.
در سال ۱۳۶۰ به زاهدان رفت و با پذیرفتن عهدهی قضا در دادسرای انقلاب اسلامی، به عنوان حاکم شرع به خدمت مشغول شدند. ایشان در این مدت نیز از نشر معارف اسلامی غافل نماندند و در مدرسهی علوم دینی حمادیه جام جم به تدریس پرداختند.
علامه سراوانی دایرهیالمعارف علوم اسلامی بود که مورد وثوق و اعتماد علما و تودهی مردم بود و در فقه اسلامی چنان تبحر ژرفی داشتند که از سوی علمای منطقه به عنوان فقیه بلوچستان ملقب گشت.
آثار:
علامه سراوانی نیاز جامعه به کتابهای مذهبی را به خوبی درک کرده بود و برای پاسخگویی به این نیاز دست به تألیف و ترجمه زد که در آگاهی مردم به مسایل و امورات دینی مؤثر بود.
آثار ایشان که شامل تألیف و ترجمه میباشند، عبارتاند از:
1. زبدهی العقاید (تألیف)
2. سرور شهیدان (ترجمه)؛ این کتاب توسط عبدالستار حسینبر تحقیق و تصحیح شده و بزودی در دسترس علاقمندان قرار خواهد گرفت.
3. قول معقول در حکم آمپول (تألیف)؛
4. نماز مصور (تألیف)؛
5. تفهیمات علی-رضی الله عنه- (ترجمه)؛
6. فضیلت جمعه (تألیف)؛
7. بیت المقدس و فتوحات اسلامی (تألیف)؛
8. جامع المسائل در ۲ جلد (تألیف)؛
9. داستان خاتم النبیین (تألیف)؛
10. مسأله اثبات وجود خدا (تألیف)؛
11. نماز کامل (ترجمه)؛
12. عقد ام کلثوم (ترجمه)؛
13. رفع الالتباک عن مسئلهی التنباک (تألیف)؛
14. تیسیر المنطق (ترجمه)؛ این کتاب توسط استاد مولانا عبدالحکیم سیدزاده مدرس عین العلوم گشت و سرپرست مجلس علمی بازنویسی شده و تعلیقاتی بر آن افزوده شده و چند بار تجدید چاپ شده است.
15. فضایل و مسایل رمضان (تألیف)؛
16. علوم القرآن (ترجمه این کتاب بر اثر وفات علامه سراوانی ناتمام مانده بود که علامه سید محمد یوسف حسینپور-حفظه الله- آن را به پایان رساند و چاپ نمود).
وفات:
علامه سراوانی در ماه شعبان سال ۱۴۰۷هـ.ق جهت شرکت در اجتماع سه روزهی نهضت دعوت و تبلیغ عازم شهر پنجگور پاکستان شد و سرانجام در ۲۲شعبان ۱۴۰۷هـ.ق در همانجا چشم از جهان فرو بست و در همانجا به خاک سپرده شد.
شیخ علی دهواری
شیخ علی دهواری یکم مردادماه 1339 در روستای آسپیچ شهرستان سراوان در یک خانوادهی مذهبی دیده به جهان گشود. وی تحصیلات دورهی ابتدایی خود را در مدرسهی ابتدایی آسپیچ و دورهی متوسطه را در شهر سراوان در سال 1359 به پایان رساندند و در کنار آن تعطیلات تابستانی را در حوزهی علمیهی عینالعلوم گشت به فراگیری علوم شرعی میپرداخت و به دلیل اشتیاق وافر به علوم شرعی در سال 1360 پس از دریافت بورس تحصیلی از دانشگاه بینالمللی مدینهی منوره عازم سرزمین وحی عربستان سعودی گردید.
ایشان 7 سال از بهترین دوران زندگی خویش را در شهر رسول الله-صلی الله علیه وسلم- دانشگاه مدینهی منوره به کسب فیض از علما و دانشمندان و اساتید آن در رشته علم حدیث با رتبه ممتاز از آن مرکز علمی فارغ التحصیل گردید و از آنجایی که مدینهی منوره محل رفت و آمد تمام اندیشمندان جهان اسلام با افکار و اندیشهها، مذاهب و نحلههای مختلف اسلامی بود با برخورد و ملاقات با آنان شناختی عمیق از اسلام و مسایل اسلامی پیدا نمود و با تلاش و پشتکاری که داشت توانست از چشمهی زلال کتاب و سنت آن، عطش علمی خویش را برطرف نماید و سرانجام بعد از 7سال در دریای قرآن و سنت، سال1367 با کولهباری از علم و دانش و تجربه برای خدمت به مردم به ایران بازگشت و بعد از گذراندن 2سال خدمت سربازی دعوت به سوی توحید و یکتاپرستی و سنت رسول الله-صلی الله علیه وسلم- در شهرستان سراوان آغاز نمود.
نامبرده چند سال امامجمعه و جماعت مسجد نور سراوان بود و از آن سنگر، به نشر و گسترش علوم دینی میپرداخت و همچنین مدتی استاد حدیث مدرسهی علوم دینی دارالعلوم زنگیان بود و در همین اثنا مسجد جامع صدیق اکبر را در شهر سراوان با کمک تعدادی از ریش سفیدان پایهگذاری نمود و به عنوان امامجمعه و جماعت این مسجد مشغول خدمت گردید و در سال1380 مدرسهی علوم شرعی دارالحدیث امام بخاری را با کمک دوستان و همفکرانش پایهگذاری نمود و ضمن سرپرستی، در آن مدرسه به تدریس پرداخت. با جمعآوری کمکهای مردمی، مساجد زیادی بنا نمودند.
هم اکنون حدود 80نفر در مدرسه دارالحدیث امام بخاری مشغول به تحصیل میباشند. او اندیشمندی توانا بود که با اخلاص تمام در جهت احیای کتاب و سنت گام برمیداشت و از اخلاق والایی برخوردار بود به همین دلیل روابط اجتماعی خوبی داشت و فردی عابد بود و از راه تجارت و فروش لوازم یدکی امرار معاش مینمود. او طبق سنت الهی مانند همهی پیامبران، مصلحان و دعوتگران مورد تهاجم قرار گرفت. به او تهمتها زدند، فحشها و ناسزاها شنید ولی مانند کوه، استوار ایستاد و راه دعوت را ادامه داد. دشمنان اسلام، این شب پران کوردل که توانایی دیدن نور الهی را نداشتند به پستترین روش که ترور باشد، پناه بردند. و بعد از نماز مغرب روز دوشنبه بیستم آبان ماه 87 هنگام بازدید از یکی از مساجد، سینهای را که مملو از قرآن و حدیث بود، آماج گلوله ساختند و گل وجودش را پرپر کردند (انا لله و انا الیه راجعون) و اینگونه این مرد خدا و طرفدار کتاب و سنت را که تمام عمرش صرف پخش و نشر فرهنگ اسلامی و مبارزه با بدعتها و خرافات نمود، به شهادت رساندند.
آری، ایشان در سن 48سالگی ندای پروردگارش را به بهترین وجه لبیک گفتند و به سرای باقی شتافتند.
امیدواریم که خونش باعث آبیاری درخت اسلام و قرآن و سنت شود و مایه یأس و ناامیدی دشمنان اسلام گردد.
مولانا ابوالحسن حسینبر
ولادت و تحصیلات:
در سال 1304شمسی در شهر جالق از توابع شهرستان سراوان، در منزل سردار میر علمخان، پسری دیده به جهان گشود که گرمابخش کانون خانوادهاش شد، در آغاز داییاش (مولانا عبدالواحد سیدزاده) نام وی را عبدالعزیز نهاد، ولی پس از چندی بنا به خوابی نام وی را به ابوالحسن تغییر دادند.
وی در خانوادهای دیندار و دارای حسب و نسب متولد شد، پدر بزرگوارش سردار میرعلمخان فرزند میرمحمدحسن، فردی متقی، پارسا و از حاکمان عادل منطقه بود که با نیکنامی در هفتم ربیع الاول سال 1381هـ.ق دیده به جهان فرو بست. مادر گرامیاش، خواهر استاد العلماء مولانا عبدالواحد گشتی، بانویی زاهده، عارفه و مستجاب الدعوهی بود که در طبابت نیز مهارت کاملی داشت.
مولانا در دامان پرمهر پدر و مادرش پرورش یافت، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در محضر عارف بزرگ مولانا عبدالواحد فرا گرفت و سپس حضرت صاحب ایشان و علامه سیدمحمدیوسف حسینپور را برای فراگیری علم به پاکستان فرستاد. آنان سال نخست را در مدرسهی دارالهدى تیدی سپری نمودند و سال بعد به مدرسهی مشهور دارالعلوم تندواللهیار -که میرفت جایگاه دارالعلوم دیوبند را در پاکستان کسب نماید- رفتند. در آن مدرسه شخصیتهای تراز اول علمی و مذهبی پاکستان همچون مولانا محمدمالک کاندهلوی، مولانا اشفاق الرحمان، مولانا عبدالرحمان کاملپوری و... حضور داشتند. دو سال در آنجا بودند که مولانا ابوالحسن بنابه درخواست و مشورت حضرت صاحب به ایران باز میگردد و تحصیلات پایانی را به همراهی مولانا دادرحمان ایرندگانی در محضر حضرت صاحب فراگرفت و از دریای علم و معرفت بهره بردند و در سال 1372هـ.ق تحصیلات خود را به پایان رساندند و جزو نخستین فارغ التحصیلان حوزهی علمیهی عین العلوم گشت قرار میگیرند.
در مسند تدریس:
مولانا پس از فراغت از تحصیل، در کنار داییاش، مولانا عبدالواحد به کار دعوت و تبلیغ پرداخت و از سال 1382 به تدریس در حوزهی علمیهی عین العلوم گشت پرداخت و مدت دو سال نیز به صورت مأموریت به حوزهی علمیهی مجمع العلوم سرجو سراوان که با مشارکت علمای شاخص بلوچستان همچون حضرت صاحب، مولانا محمدشهداد و مولانا عبدالعزیز ملازاده آغاز به فعالیت نموده بود، به تدریس پرداخت و پس از آن دوباره به حوزهی علمیهی گشت بازگشت و به کار تدریس ادامه داد.
مولانا ابوالحسن شوق وافری برای تدریس و تعلیم داشت و هیچگاه از آن احساس خستگی نمیکرد، علامه سیدمحمدیوسف حسینپور میگوید: ایشان یکی از اساتید بزرگ و برجستهی مدرسه بودند که سالها به تدریس و تعلیم پرداختند، درسی را که ایشان به طلاب ارایه مینمود، کمتر کسی میتوانست آن را بدان خوبی تدریس کند، ایشان علاوه بر کمال علمی، در زمینهی عرفان نیز مقام بسیار والایی داشت و شخصی مستجاب الدعوهی بودند که در میان مردم نیز به آن مشهور بود، به همین جهت هر کسی که به مشکلی برخورد میکرد، یا مریضی داشت به ایشان مراجعه مینمود و بر اثر دعای وی، مشکلش برطرف میشد.
سفرهای معنوی
حضرت مولانا عبدالواحد علاقه شدیدی به خواهرزادهاش مولانا ابوالحسن داشت، در اکثر سفرهایی که میرفت، وی را به همراه میبرد، در سفری که به شهر هرات افغانستان برای بیعت با مولانا غوث محمد جان داشت، مولانا ابوالحسن را نیز به همراه خود بردند که در آن جا هر دو بر دست آن عارف و مرشد بیعت نمودند.
در سفرهای حضرت صاحب به نقاط مختلف بلوچستان به منظور نشر آیین ناب توحیدی و زدودن آثار شرک و بددینی، مولانا ابوالحسن نیز همراه وی بود. ایشان پیوند عجیبی به امر دعوت و تبلیغ داشتند و در هر فرصتی که فراهم میشد، به این مهم میپرداخت، در اجتماعهای سالانهی تبلیغی که در پاکستان (رایوند، کراچی، تربت و پنجگور) تشکیل میگردید، شرکت میجست و بارها در این گونه اجتماعها حضور به هم میرساند.
مسؤولیتهای اجتماعی
مولانا علاوه بر جنبههای عرفانی و علمی، به فرهنگ و جامعه نیز تسلط داشت، به جهت اینکه دارای شخصیتی بانفوذ بود، در سال 1350 در دورهی سوم خانه انصاف (مصوب 1344 و اصلاحیه 1347) به عنوان رئیس آن منصوب شد، کار خانهی انصاف رسیدگی و حل و فصل اختلافات میان ساکنان روستاها در دعاوی عدوانی، امور جزایی، مالی و دعاوی خانوادگی و... بود.
تا اواخر عمر در خدمت مسلمانان بود و دعواها و اختلافات را به سبکی حکیمانه به صلح و سازش تبدیل مینمود و مردم به رأی و نظر وی راضی بودند.
شاگردان
مولانا در طول زندگی بابرکت خویش شاگردان زیادی را تربیت نمود که از آن میان میتوان مولانا عبدالقادر سیدزاده، مولانا عبدالحمید جهاندیده، مولانا قاضی دین محمد و... را نام برد.
خانواده
مولانا سه بار ازدواج نمود و دارای 9دختر و 5پسر شدند که پسران وی علامه حبیب الله حسینبر (مفقود به سال 1373)، مولانا عبدالعزیز حسینبر (مدرس عین العلوم گشت) و دکتر ایوب حسینبر، مهندس عبدالغفور حسینبر هستند.
خصایص اخلاقی
مولانا فردی متواضع و پارسا بود و به پاکی اخلاق، عزت نفس، نجابت، علوّ همت، تقوا، عفاف، زهد و دینداری شهره بود. از تلاوت قرآن هیچگاه غافل نبود، با خانواده و دوستان و آشنایان مهربان بود و به صلهیرحم اهمیت میداد و به گزاردن تهجد شوق وافری داشت، از دنیا و مظاهر آن به شدت گریزان بود....
وفات:
وی در اواخر عمر به شدت بیمار گردید و به سکتهی مغزی مبتلا شد و تا چند روز به اغما فرو رفت و پس از آن به هوش آمد ولی نیمهی راست بدنش کاملاً فلج شده بود و حتى قادر به سخن گفتن نیز نبود. سرانجام صبح روز یکشنبه نهم ربیع الثانی سال 1422هـ.ق در گُشت، دارفانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت. روحش شاد.
شهید مولانا فیض محمد حسینبر
ولادت و تحصیلات:
استاد شهید مولانا فیض محمد حسینبر فرزند گل محمد در سال 1325شمسی در شهر گُشت، از توابع شهرستان سراوان در خانوادهای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود، پدرش به کار کشاورزی مشغول بود. در سن شش سالگی پدرش را از دست داد و در آغوش پر مهر مادر پرورش یافت، تحصیلات ابتدایی خود را تا سال ششم ابتدایی در دبستان خیام گُشت به پایان رساند، بنا به شوق فراوانی که به آموختن علوم اسلامی داشت، وارد حوزه علمیه عین العلوم گُشت شد و از محضر اساتیدی همچون: جناب شیخ الحدیث استاد علامه سید محمد یوسف حسینپور، حضرت مولانا ابوالحسن حسینبر و مولانا محمد عثمان بارانزهی بهره برد و سپس به حوزه علمیه دارالعلوم زنگیان سراوان رفت و در محضر عالم و عارف نامی، جناب مولانا سید عبدالعزیز ساداتی و اساتید آن مدرسه به فراگیری علم پرداخت و برای گذراندن تحصیلات پایانی به پاکستان رفت و در جامعه دارالعلوم کراچی ثبتنام کرد و از محضر اساتید مانند: مفتی اعظم پاکستان مفتی محمد شفیع عثمانی، مولانا اکبرعلی سهارنپوری، مولانا شمس الحق، مولانا سحبان محمود، مولانا محمد رفیع عثمانی و شیخ الاسلام مفتی محمد تقی عثمانی دانش آموخت و فارغ التحصیل شد و پس از سه سال دوری به زادگاهش بازگشت.
مسؤولیتها و خدمات:
مولانا فیض محمد پس از بازگشت به ایران، تصمیم گرفت که مدرسهای به نام دارالعلوم راهاندازی نماید و به نشر معارف اسلامی بپردازد، ولی سرانجام از تصمیم خود باز آمد و پس از سه سال به حوزه علمیه عین العلوم گُشت پیوست و کار تدریس را آغاز کرد، ایشان شوق فراوانی به آموزش دانش به طلاب داشت و همیشه مجالس سخنرانی، بحث و مناظره دایر میکرد و طلاب را به سوی معنویات دعوت میداد، ایشان تا موقع شهادت مسؤولیت خطیر تدریس علوم دینی را به عهده داشت و به مسایل فرهنگی نیز علاقه زایدالوصفی داشت و جزو شورای نویسندگان نشریه عین العلوم گُشت بود.
مولانا حسینبر با تلاش و تحقیق فراوان توانست در اکثر رشتههای علوم اسلامی تسلط یابد، به گونهای که آگاهیهای ژرف وی هر بیننده وشنوندهای را به شگفتی وامیداشت، در علوم فقه، اصول فقه، تاریخ، تفسیر، فلسفه، منطق، کلام و ادبیات عرب صاحبنظر بود و به ادبیات فارسی، اردو و عربی نیز کاملاً تسلط داشت.
اخلاق:
مولانا فیض محمد دارای اخلاقی نیکو بود، برای دوستان مشاوری امین و دلسوز بود، به مادرش بیاندازه احترام میگذاشت، فردی متواضع، فروتن و مهربان بود و با همهی اقشار با چهرهای خندان برخورد میکرد و برای حل مشکلات مردم از هیچ کوششی دریغ نمیورزید، به درماندگان و افراد محروم کمک مینمود، فردی بسیار پرهیزکار بود و از هوش و ذکاوتی سرشار و ذهنی وقاد بهرهمند بود و در رفتارش همواره جانب ادب و احترام را رعایت مینمود.
با کودکان رفتاری مناسب داشت و به آنها محبت میورزید و آنان را به رفتن به مسجد و ادای فرایض دینی تشویق میکرد و مسایل مذهبی را به آنان آموزش میداد.
خانواده:
ایشان در سال با دختر عمویش که فردی باتقوا و متدین بود، ازدواج کرد که ثمرهی این پیوند مبارک 5فرزند صالح و نیک است که پسرانش جناب محمد رفیع حسینبر و دکتر محمود حسینبر میباشند.
آثار:
زندگی مولانا حسینبر با تدریس، تحقیق و مطالعهی کتابها عجین شده بود و به نوشتن علاقهی زاید الوصفی داشت و چندین مقاله در رابطهی تفسیر قرآن نگاشته است که برخی در نشریه حوزه علمیه عین العلوم گشت به چاپ رسیده است، ایشان تصمیم داشتند که تفسیر معارف القرآن که استادش نگاشته بود، را به فارسی ترجمه کند که متأسفانه با شهادت وی این مهم تحقق نیافت، البته این تفسیر بعدها توسط استاد علامه سیدمحمدیوسف حسینپور به فارسی ترجمه گردید و چاپ شد.
مولانا حسینبر به نوشتن تاریخ اسلام نیز اشتغال داشت که متأسفانه نوشتههای وی پس از شهادت ایشان مفقود گردیده است، بهعلاوه کار ترجمه کتاب ینابیع المودهی را نیز در دست داشتند که با شهادت ایشان، این آرزویش محقق نشد.
تنها اثری که از وی بر جای مانده است، حاشیهای است که به زبان اردو بر کتاب اصلاح انقلاب امت از آثار حکیم الامهی اشرفعلی تهانوی نوشته است و در پاکستان چاپ شده است.
شهادت:
مولانا حسینبر در نیمهی شب 22اردیبهشت ماه سال 1360 شمسی در منزلش فرا روی دیدگان همسر و فرزندانش با شلیک چندین گلوله توسط برخی مخالفان، مظلومانه به شهادت رسید، دشمنان از خدا بیخبر علاوه بر به شهادت رساندن وی، کتابهایش و حتى قرآن را پاره نمودند و بر جرم خویش افزودند. شهادت، برگ زرینی بود که به کارنامهی سراسر درخشان مولانا افزوده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
دکتر عبدالغفور حسینبر
ولادت:
استاد دکتر عبدالغفور حسینبر فرزند حاج عبدالحق در سال 1326شمسی در شهر گُشت، از توابع شهرستان سراوان دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و تحصیلات مقدماتی دینی را در حوزه علمیه عین العلوم گشت پی گرفت و سپس برای ادامهی تحصیلات به پاکستان رفت و در مدرسهی دارالعلوم کراچی ثبتنام نمود و توانست که سند فراغت را از آن مرکز علمی دریافت دارد، ایشان برای تحصیلات تکمیلی در همان جا در رشتهی تخصص فی الفقه الاسلامی ثبتنام نمود و در همین حین درخواست خویش را برای حضور در دانشگاه اسلامی مدینه منوره ارسال نمودند که سرانجام با درخواست ایشان موافقت میگردد و ایشان به همراه دوست خود، شهید مولانا عبدالملک ملازاده رهسپار مدینه منوره میگردد و پس از چندین سال در سال 1405قمری در مقطع دکتری در رشتهی حدیث از دانشگاه فارغ التحصیل میگردد.
مسؤولیتها و خدمات:
مدتی به عنوان استاد دانشگاه اسلامی مدینه منوره فعالیت داشت و هم اکنون پژوهشگر مرکز خدمت سنت و سیرت نبوی دانشگاه اسلامی مدینه منوره میباشد و در کنار آن به فعالیت در وزارت اوقاف نیز میپردازد.
آثار:
از ایشان کارهای مختلفی در زمینههای تحقیق و تألیف انجام گرفته است که برخی از آنها عبارتاند از:
1. تحقیق «مسند اسحاق بن راهویه»؛
2. تحقیق «مسند عائشهی»، تألیف: ابوبکر بن ابیداود السجستانی؛
3. تحقیق «طبقات المحدثین باصبهان» از ابوالشیخ انصاری؛
4. الاحادیث القدسیهی فی دائرهی الجرح و التعدیل؛
5. تاریخ مشروعیهی الصلاهی مع الجماعهی و فضلها و حکمها و حکمها؛
6. تحقیق کتاب «الوجیز فی ذکر المجاز و المجیز» از ابوالطاهر سلفی؛
7. تفصیل المقال علی حدیث کل امرء ذی بال؛
8. تصحیح و بازنگری فتح الرحمن، ترجمه فارسی قرآن، از شاه ولیالله محدث دهلوی.
زندگینامه مولانا سید عبدالعزیز ساداتی
خاندان و تحصیلات
سید عبدالعزیز ساداتی در خانوادهای متدّین و اهلفضل که نسل اندر نسل وارث علم نبوّت بود و سیادت و تولیت مذهبی مردم را برعهده داشت، در سال 1335ق./ 1295ش. در روستای کرگین شهرستان سرباز بلوچستان دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش، ملا سید محمّدصادق، عالمی فاضل از خاندان سادات بود که از روستای دزّک سراوان به سرباز مهاجرت کرده بود و مدّتی در آنجا به تعلیم و تبلیغ پرداخت و مرجع عام و خاصّ قرار گرفت، امّا زمانی که برادر بزرگوارش قاضی ملا سید غلاممحمّد، در سراوان وفات کرد، مردم از وی خواستند به سراوان بازگردد و مسند قضاوت و امور مذهبی را بهعهده گیرد، ایشان به همراه خانواده و فرزندان از جمله سید عبدالعزیز به سراوان و روستای دزّک بازگشت.
ناگفته نماند که دزّک از قدیمالایام یکی از مراکز حکومت محلّی در بلوچستان بوده است. همچنین در این دهستان مرکزی دینی وجود داشته که توسط آبا و اجداد مولانا ساداتی برای تعلیم و تربیت دینی و رفع نزاعهای مردم بنیانگذاری و همواره محلّ رجوع مردم از مناطق مختلف بوده است. اوّلین نماز جمعه منطقه نیز در مسجد جامع دزّک که به مسجد جمعه معروف است برگزار شده است. قدمت این مسجد بیش از هشتصد و پنجاه سال است و در طول این مدّت نیاکان مولانا ساداتی امامت جمعه و جماعات و امور دیگر مذهبی مانند قضاوت و حلّ و فصل منازعات را انجام میدادند. از آنجا که عالم و روحانیای در بین اقوام و طوایف دیگر نبود، مردم این شغل را همیشه مربوط به خاندان سادات میدانستند.
آثار هوشمندی و ذکاوت از کودکی در سیمای سید عبدالعزیز هویدا بود. در ابتدا برای فراگیری علم نزد ملا سید شیرمحمّد، امامجمعه و جماعت مسجد جامع دزّک، رفت و دروس ابتدایی را در مکتبخانهی مسجد جمعه که در آن وقت یگانه مرکز علم و علمای منطقهی بلوچستان بود، به پایان رساند. سپس دورهی مقدمات صرف و نحو و فقه را از مولانا عبدالرحیم بزرگزاده در روستای زنگیان، محلی که هماکنون مدرسهی دینی دارالعلوم زنگیان در آن قرار دارد، کسب نمود.
سید عبدالعزیز سپس برای تحصیلات عالی عازم شبهقارهی هند شد. ابتدا در مدرسهی دارالفیوض هاشمی در منطقهی سند و بعد از شش ماه در اجمیر و سپس در مدرسهی عالی مظاهرالعلوم سهارنپور که از مدارس بزرگ شبهقاره است از علمای بزرگ آن روزگار از جمله مفتی سعیداحمد و مولانا زکریا کاندهلوی کسب فیض نمود. در ادامه در سال 1359ق./ 1319ش. جهت تکمیل تحصیلات عالیه به دارالعلوم دیوبند، عزیمت نمود. ایشان در دارالعلوم دیوبند از محضر شخصیتهای برجستهای چون شیخالاسلام مولانا سید حسیناحمد مدنی، رئیس وقت جمعیت علمای هند، شیخالفقه والأدب مولانا اعزازعلی، حکیمالاسلام قاری محمّدطیب قاسمی، مولانا ابراهیم بلیاوی و مولانا اخترحسین کسب دانش و معرفت کرد. همچنین در این مدّت با علمای بزرگی چون مولانا محمّدالیاس کاندهلوی، بنیانگذار نهضت جهانی دعوت و تبلیغ، و حکیمالأمت مولانا اشرفعلی تهانوی ملاقات کرد و از محضر آنان فیض یافت.
سفر علمی و مهاجرت ایشان برای تحصیل علم، ده سال به طول انجامید و ایشان در این مدّت نه مراجعهای به منطقه داشت و نه مکاتبهای با خانواده و دوستان. تمامی نامههایی را که از طرف خانواده و دوستان بهدستش میرسید، در جایی جمعآوری میکرد و هیچکدام را در ایام تحصیل باز نکرد و نخواند تا مبادا شوق او نسبت به تحصیل کم گردد و یا خبر و اتفاقی نگرانکننده در تحصیل وی خلل ایجاد کند. پس از فراغت و پایان تحصیل، همهی نامهها را یکجا باز کرد و خواند که بعد از خواندن برخی نامهها «الحمدلله» و بر برخی دیگر «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» بر زبانش جاری میشد. آری! اینگونه عمل کردن در آن دوران، عادتی معمول برای طلاب بود و اینگونه بود که رادمردانی بزرگ تحویل جامعهی اسلامی میگشت.
سرانجام در آن روز به یادماندنی که همه شاد و خندان منتظر دریافت سند فراغت و دستار فضیلت از دست مبارک بزرگمردی از سلالهی رسولالله و مجاهدی نستوه و عارفی ربّانی به نام شیخالاسلام سید حسیناحمد مدنی بودند، این جوان پاکسیرت با قلبی محزون و چشمانی اشکبار به محضر استاد شفیق حاضر شد تا دستار فضیلت بر سرش نهاده شود. استاد با مشاهدهی غم و اندوه در چهرهی این شاگرد باکمالات، به او گفت: حالا وقت شادی و خوشحالی است، نه غم و اندوه. سید عبدالعزیز پاسخ داد: از فرارسیدن روز جدایی نگرانم و اگر اندوه و ناراحتی والدهام نمیبود هرگز شما و دارالعلوم دیوبند را ترک نمیکردم. بهراستی چه روز خاطرهانگیزی برای ایشان بود، از یک طرف تلخی هجران و درد فراق اساتید و مدرسه در کامش بود، و از طرف دیگر شوق دیدار مادر و وطن در دلش موج میزد.
لحظهی فراق از مادر علمی و بازگشت به وطن ابا و اجدادی فرارسید؛ نوجوانی که روزی بدون دانش و تجربه، خانه و وطن را ترک کرده بود، اکنون با کولهباری از علم و عرفان و کسب تجربههای گرانبها، آهنگ بازگشت کرد و به سوی وطن خویش رهسپار شد. اکنون آن عبدالعزیز نوجوان، به جوانی رشید به نام مولوی سید عبدالعزیز ساداتی بدل گشته بود و نور در سیمایش موج میزد.
با شایع شدن خبر بازگشت مولانا در بین مردم منطقه، پیر و جوان، و مرد و زن با بیقراری منتظر لحظه ورود ایشان شدند و بسیاری برای استقبال پرشور از ایشان با پای پیاده دهها کیلومتر به خارج از دهستان دزّک و برخی تا روستای کلپورکان و برخی از خویشان و دوستان تا شهر پنجگور به استقبال مولانا سید عبدالعزیز رفتند.
فصلی پربار در زندگی مولانا ساداتی
خدمت به دین و خلق خدا دو اصل اساسی در زندگی مولانا بود. پس از آنکه مولانا ساداتی در منطقه مستقرّ شد، فصل جدیدی در زندگی مولانا آغاز گردید. اینک ایشان همچون آبا و اجداد خویش و بلکه بیش از آنها مرجع عام و خاصّ قرار گرفت. روزها با مردم و برای خدمت به خلق و شبها در محراب عبادت و ارتباط با خالق سپری میشد.
مدّتی پس از بازگشت، مولانا تصمیم گرفت مسجد جامع دزّک را که سالها قدمت داشت بازسازی نموده و در جنب آن مدرسهای بنیان نهد؛ امّا پس از مشورت با علمای منطقه و بنابر تقاضای مردم، مدیریت مدرسهی دارالعلوم زنگیان که قبلاً علمای بزرگواری چون مرحوم مولوی درمحمّد و ملا مهراب و... با تلاش و جدّیت فراوان آن را اداره میکردند و به تدریس در آن اشتغال داشتند، برعهده گرفت. با حضور مولانا ساداتی، سعی و تلاش بیشتر گشت و رونق مدرسه چندین برابر افزایش یافت و آوازهی آن به اقصی نقاط این مرز و بوم رسید و شیفتگان علم و دانش از هر سو به این مرکز علوم دینی رو آوردند. در این دوره مدرّسان نامداری چون، مولانا عبدالکریم سعیدیپور و مولانا عبدالرحمان محبّی و مولوی رحیمبخش بلوچزهی در سایهی مدیریت مدبّرانه و دلسوزی پدرانه مولانا ساداتی به تدریس و تربیت طلاب مشغول شدند.
مولانا ساداتی که از نهضت جهانی دعوت و تبلیغ مولانا محمّدالیاس کاندهلوی از نزدیک پرتو گرفته و اخگر وجودش شعلهور شده بود، در تمامی عرصههای تبلیغی و ارشادی حضوری فعّالانه داشت و با وجود مشاغل بسیار و درس و تدریس، با جماعت تبلیغ بیدریغ همکاری میکرد. خود چندینبار برای شرکت در دورههای تبلیغی چهلروزه به پاکستان سفر کرد و با بزرگان جماعت دعوت و تبلیغ از جمله مفتی زینالعابدین-رحمهالله- ارتباط داشت. امر به معروف و نهی از منکر را از وظایف مهم علما و آحاد امّت اسلامی میدانست و برای پیگیری این مهم به بیشتر مناطق بلوچستان سفرهای تبلیغی و ارشادی داشت.
بخش زیادی از وقت مولانا در پاسخگویی به مسایل شرعی مردم و حلّ و فصل اختلافها و نزاعها میگذشت. زمانیکه در منطقه قحطالرجال بود، خود ایشان از یکسو پاسخگوی مسایل شرعی و دینی مردم بود و از سوی دیگر همچون محکمه و دادگاهی حقّ مظلوم را از ظالم میگرفت و نزاعها و درگیریهای گوناگون را حلّ و فصل میکرد.
در مقطعی، نور توحید خالص در سرزمین بلوچستان کمفروغ شده بود و برخی افراد کمعلم و بعضاً شیاد از جهل و بیخبری مردم سوءاستفاده نموده و اعتقادات خرافی و بدعاتی را در میان مردم رواج میدادند؛ امّا خدای سبحان بر مردم این سامان فضل و عنایت ویژه نمود و با تربیت شیرمردانی در مکتب ولیاللهی [منتسب به امام شاهولیالله محدّث دهلوی] و برخاسته از سنگر شکوهمند دارالعلوم دیوبند، نسیم زندگیبخش توحید و یگانهپرستی حیاتی دوباره به مردم این سرزمین بخشید، بساط بدعات و خرافات برچیده شد و جلوههای زیبای ایمان و عمل صالح نمودار گشت. در این میدان نقش مولانا سید عبدالعزیز ساداتی و علما و داعیان مخلصی همچون مولانا شاه عبدالواحد گُشتی و مولانا عبدالله ملازاده، مولانا عبدالعزیز ملازاده، مولانا محمّدعمر سربازی و... بسیار چشمگیر است.
مجاهدی در سنگر دفاع از حقّ و حقیقت
تعطیلی سینما: حکومت شاهنشاهی، سینمای سیاری را به روستای زنگیان آورده بود و از مردم میخواست ضمن مشاهدهی برنامههای آموزش کشاورزی، به تماشای فیلمهایی از اقدامات شاه و انقلابش بنشینند. مولانا قبلاً تذکراتی را به مسؤولین محلّی در این خصوص داده بود که آنان توجّهی به آن تذکرات نکردند، لذا مولانا شخصاً با طلاب و جمعی از مردم به محل برپایی سینما رفت و از ادامه فعالیت آن ممانعت کرد.
مجسمهی شاه: فرماندار وقت در جلسهای از معتمدین و ریشسفیدان تقاضا میکند تا در ساخت و نصب مجسمهی شاه با دولت همکاری نمایند؛ امّا مولانا ساداتی مخالفت میکند و میگوید: جناب فرماندار ما بتشکن هستیم نه بتساز! و ساختن بت در دین و عقیدهی ما جایز نیست.
مخالفت با دستورات شاه: حقّگویی مولانا در مقابل نظام قضایی و دادگستری دوران شاه بسیار آشکار و زبانزد همگان بود. احکام قضاییای را که با شریعت مخالف بود، آشکارا لغو و مردود میدانست. یکبار رئیس دادگستری وقت به مقابله برخواست و گفت: جناب مولوی این حکم و دستور شخص اوّل مملکت است. مولانا ساداتی جواب داد: ما دستور هر فردی را، اگرچه شاه باشد، در مقابل حکم و دستور الله زیر پا میگذاریم.
مخالفت با فعالیت حزب رستاخیز: اعضای حزب رستاخیز تصمیم میگیرند در کنار مدرسهی دارالعلوم زنگیان، دفتری برای حزب افتتاح کنند. فرماندار وقت و بسیاری از مسؤولین ادارات و برخی معتمدین محلّی برای شرکت در مراسم افتتاح دفتر به مدرسه میآیند، امّا مولانا ساداتی بهصراحت با این تصمیم مخالفت میکند و میگوید: آقایان اگرچه این محل در ملکیت من نیست و مال وقف است امّا اکنون متولّی آن من هستم و اجازهی کار و فعالیت حزبی در اینجا را به کسی نمیدهم. با شنیدن این جواب، فرماندار و همراهانش از افتتاح دفتر در زنگیان مأیوس شده و آنجا را ترک میکنند. مردم متدین منطقه از این موضعگیری مولانا ساداتی بسیار شادمان گشته و برای ایشان دعای خیر میکنند.
سوزاندن کتابهای کمونیستها و پیکاریان: یکی از افراد سرشناس و متدین سراوان بیان میکرد: من در شهر سراوان منزلی داشتم که چند جوان با گرایش کمونیستی آن را اجاره کردند. روزی برای گرفتن کرایه رفتم، دیدم کاغذهای زیادی را چاپ کرده و قصد توزیع آنها را دارند. یک نمونه از آنها را برداشتم و به شخص باسوادی نشان دادم که در آن نوشته بود: سه چیز بین همهی انسانها مشترکاند: زمین، زن و زر (ثروت)، و همه حقّ یکسان برای استفاده آنها را دارند. وقتی این را شنیدم آتشی به جانم افتاد. پیش یکی از علمای جوان و فعّال شهر رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم و کاغذ را به او نشان دادم. بعد از اندکی سکوت به من گفت: فعلاً سکوت کن، مصلحت نیست با آنها درافتی، حکومت طرفدار آنهاست. ناامیدانه از نزد او برخاسته و یکراست پیش حضرت مولانا ساداتی رفتم. ایشان به محض دیدن کاغذ و شنیدن صحبتهای من، چنان حالتش دگرگون شد که من برای خودم ترسیدم. مولانا ساداتی عصایش را برداشت و گفت: برویم! گفتم جناب مولانا اندکی صبر کنید تا من به چند نفر از معتمدین و ریشسفیدان و جوانان خبر بدهم و با هم برویم. بعد از مدّت کوتاهی همه بهاتفاق حضرت مولانا به مکان مزبور رفتیم و تمامی اعلامیهها و کتابهای غیراخلاقی و ضددینی را که آنجا وجود داشت بهدستور مولانا ساداتی آتش زدیم.
منادی وحدت و اتحاد
همانگونه که پاک ماندن عقاید و باورهای اسلامی از بدعتها و انحرافات برای مولانا مهم و باارزش بود، وحدت امّت اسلامی و اتحاد و انسجام مسلمانان نیز برای مولانا اهمّیت بسیار داشت و برای آن بیوقفه تلاش میکرد. این حقیقت برای اهل علم و کسانی که کمترین اطّلاعی از زندگی مولانا دارند، همچون روز روشن است.
اخلاق و عبادت
مولانا که از سلالهی پاک رسولالله-صلّی الله علیه وسلّم- بود، اخلاقی پیامبرگونه داشت. کریمطبع، بلندهمّت و جوانمرد بود. خانهاش کمتر از مهمان خالی بود و داد و دهش او نصیب کوچک و بزرگ و مرد و زن میگشت. همچون کوهی استوار، در مقابل سختیها و مشکلات استقامت میکرد و شجاعت و حقّگوییاش قابل ستایش بود.
بیماری و وفات
سرانجام این عالم و معلّم دلسوز، عارف خداشناس، مجاهد حقّگو و داعی مخلص در صبحگاه روز یکشنبه بیست و هفتم ذیقعدهی 1426ق./ دهم دیماه 1384ش. پس از اقامهی نماز صبح، بهوقت اشراق و در حال عبادت دنیای فانی را وداع گفت و بهسوی محبوب حقیقی خویش رهسپار گردید و امّتی را در فراق خویش به عزا نشاند.
مولوی عبدالکریم سعیدی(دهواری) عالمی ربانی
مولوی عبدالکریم سعیدی (دهواری) -که رحمت خداوند بر او باد- تحصیلات اولیه را در نزد پدر بزرگوارش در مسجد آسپیچ فرا گرفت و همزمان با گسترش مدرسهی دینی زنگیان توسط مولوی در محمد لعل محمدی (ناروئی) که اولین مدرسه دینی اهلسنت استان محسوب میشود در آنجا مشغول به تحصیل شد. عطش فراگیری علوم معارف اسلامی این عالم ربانی را واداشت که برای ادامهی تحصیل عازم شبه قارهی هند گردد. ابتدا در دارالعلوم کراچی پاکستان مشغول تحصیل شد و از شاگردان و مریدان خاص مفتی رشید احمد شد. بهطوری که به منزلش رفت و آمد داشت سپس جهت ادامهی تحصیل تا پایان فارغالتحصیلی در مدرسهی علوم اسلامی دارالهدی حبیبآباد سُکر سند مشغول به تحصیل شد.
مولوی عبدالکریم سعیدی-رحمه الله- پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشت و بهعنوان ادای دین به تدریس در مدرسه علوم اسلامی زنگیان سراوان مشغول شد و حاصل تدریس چندین ساله در این حوزه تربیت شاگردان و علمایی بود که هر یک در این استان سنگری از سنگرهای علم و دانش و هدایت و رهبری جامعه را بهعهده دارند. بهطور نمونه مولوی محمد حسن بیجارزهی مدیر حوزهی علمیه سوران، مولوی اسحق مدنی مشاور رئیسجمهور در امور اهلسنت و مولوی رحیمبخش بلوچزهی (دهواری) امامجمعه محمدی را میتوان نام برد.
پس از بازنشستگی مکتب دخترانهی اخلاص آسپیچ را در کنار مسجد جامع آسپیچ پایهگذاری نمود و بدون آنکه حتی یک ریال حقوق و دستمزد از کسی دریافت کند صبح و بعد از ظهر در این مکتب مشغول به تدریس بود. او از نسل اول علمای دیوبند در منطقه بود که هرگز به دنبال شهرت و خودنمایی نگشت و القاب عریض و طویل بر خود ننهاد و به کسی اجازه نداد که به تعریف و تمجید از او بپردازد. علامه محمد شهداد مسکانزهی سراوانی در مجلسی که او حضور داشت پس از بیان هر مطلب فقهی رو به او میکرد و میگفت: آیا مطلبی که بیان کردم صحیح است؟
در گفتن حق از کسی ترس و واهمهای نداشت. بالاخره کسی بود تا زمان حیاتش کسی از اهل محل قدرش را نشناخت و امروز با تمام ذره ذرهی وجود فقدانش را حس میکنیم. درس تفسیر و حدیث او نزدیک به نیم قرن پس از نماز صبح و عشا دایر بود این حقیر افتخار شاگردی و تلمذ در برخی از دروس را دارم. دست تقدیر الهی چنین رقم زده بود که نگارنده در آخرین ساعات عمر مبارک، این عالم فرزانه بر بالینش حضور یابد و آنگاه که چشم گشود با اشاره تقاضای آب برای وضو نمود تا نماز به جای آورد و در دهم شهوریور ماه، سال1382 جان به جان آفرین تسلیم و دار فانی را وداع گفت.
نظرات
سعيد بلوچي
16 تیر 1392 - 06:36با سلام خدمت دستاندر كاران اصلاح وب! كاري بسيار خوب است كه اگر ادامه يابد براي شهرهاي ديگر بسيار مناسب است. اما ميخواستم يك نكته را يادآوري نمايم كه دو تن از مشاهير سراوان را از قلم انداختيد كه اگر ذكر نشوند واقعا جاي افسوس است: مولانا عبدالواحد سيدزاده كه نقشي اساسي در بيداري اسلامي سراوان داشته است مولانا صوفي دوست محمد كه زحمت فراواني كشيده است براي اسلام و مسلمانان. زندگي مولانا عبدالواحد در سنت آنلاين است و نتوانستم زندگي نامه صوفي دوست محمد را پيدا كنم و براي شما ارسال نمايم. اميدوارم اين دو زندگي نامه را اضافه كنيد يا به عنوان قسمت دوم بذاريد مناسب است. شيخ الحديث مولانا حسين پور نيز از علماي شاخص سراوان است كه اگر نوشته شود مناسب است.
امین
07 تیر 1393 - 10:50سلام روابط عمومی سایت اصلاح مطلبی درمورد علمای سراوان نوشته است در آن میان درباره مولانا سعیدی هم مطالبی نوشته شده است اما با قاطعیت این جمله را قبول ندارمکه نویسنده مدعی است (کسی بود تا زمان حیاتش کسی از اهل محل قدرش را نشناخت) اگر در سالهای گذشته عالمی را می شناختیم کسی جز مولوی سعیدی نبود .سوال می کنم جمعیت همراهانی که تا نماز عید مولانا را همراهی می کردند ناقدری است . زمانی که در ارتباط با برخورد صورت گرفته شده با افغان ها به جوانان هشدار داد بلافاصله حرفش شنیده وعمل شد ناقدری است. بدون یک ریال تمام مسجد را از پول مردم روستا حتی بدون گشتن صفها تعمیر کرد مردم ناقدر کمک هم می کنند و دها دلیل دیگر نشان از قدر او در میان مردم روستا می توانم نام ببرم نمی دونم این نویسنده با چه دلیلی و چه مدرکی چنین نوشته است آری می توانم بگویم گروه کوچکی چون از نظر عقیدتی در روستا کسی آنها را تحویل نگرفت اومدند کتاب نوشتند وخواستند بگند مردم قدر دان مولوی سعیدی نبودند آری در روزگاران حیات این مرد بزرگ فقط نزد همان گروه اندک قدر نداشت که امروز سایت شما به نقل از کتاب همون آقا این مطلب را گذاشته است امیدوارم با تحقیق بیشتر مطلب بنویسید به زودی مطلبی بزرگتر ومستدل از ارزش مولانا سعیدی در نزد مردم آسپیچ می نویسم ان شا الله